آنگاه که من (= کوروش) آشتي خواهان به بابل اندر شدم
با شادي و شادماني در کاخ شهرياري خويش، اورنگ سروري خويش بنهادم، مردوک، سرور بزرگ، مهر دل گشاده ام را که د{وستدار} بابل است به خواست خود به {خويشتن گروانيد} (پس) هر روز پيوسته در پرستش او کوشيدم.
و (آنگاه که) سربازان بسيار من دوستانه اندر بابل گام برمي داشتند، من نگذاشتم کسي (در جايي) در تمامي سرزمين هاي سومر و اکد ترساننده باشد
من (شهر) بابل و همه (ديگر) شهرهاي مقدس را در فراواني نعمت پاس داشتم. درماندگان باشنده در بابل را که (نبونشيد) ايشان را به رغم خواست خدايان يوغي داده بود (؟) نه در خور ايشان،
درماندگي هاشان را چاره کردم و ايشان را از بيگاري برهانيدم.
مردوک خداي بزرگ از کردارهاي من شاد شد و
(آنگاه) مرا، کوروش، پادشاهي که پرستنده وي است و کمبوجيه، فرزند زاده شده من و همگي سپاهيانم را
با بزرگواري، افزوني داد و ما به شادماني، در آشتي تمام، کردارهايمان به چشم او زيبا جلوه کرد و والاترين پايه {خداييش} را ستوديم. به فرمان او (= مردوک) همه شاهان بر اورنگ شاهي برنشسته
و همگي (شاهان) جهان از زيرين دريا (= درياي مديترانه) تا زبرين دريا (= درياي پارس)، (همه) باشندگان سرزمين هاي دور دست، همه شاهان آموري، باشندگان در چادرها، همه آن ها
باج و ساو بسيارشان را از بهر من؛ (= کوروش) به بابل اندر آوردند و بر دو پاي من بوسه دادند.
از ... تا (شهر) آشور و شوش
آگاده، سرزمين اشنونا، (شهر) زمبن، (شهر) مه ـ تورنو، دير تا (پايان) نواحي سرزمين گوتيان و نيز (همه) شهرهاي مقدس آن سوي دجله که از ديرباز ويرانه گشته بود، (از نو باز ساختم).
(و نيز پيکره) خداياني را که در ميانه آن شهرها (= جايها) به جاي هاي نخستين باز گردانيدم و (همه آن پيکره ها را) تا به جاودان در جاي (نخستين شان) بنشاندم (و) همگي آن مردم را (که پراکنده بودند)، فراهم آوردم و آنان را به جايگاه هاي خويش بازگردانيم.
(و نيز پيکره) خدايان سومر و اکد را که نبونشيد (بي بيم) از خشم سرور خدايان (= مردوک) به بابل اندر آورده بود به فرمان مردوک، خداي بزرگ به شادي و خوشي
در نيايشگاه هايشان بنشاندم ـ جايهايي که دل آن ها شاد گردد ـ
هر روز در برابر خداوند (= مردوک) و نبو زندگي ديريازي از بهر من بخواهند و هماره در پايمردي من سخن ها گويند، با واژه هايي نيکخواهانه. باشد که به مردوک، خداي من، گويند که " به کورش، پادشاهي که (با بيم) ترا پرستنده است و کمبوجيه پسرش
بي گمان باش، بهل تا آن زمان باز سازنده باشند.. با روزهايي بي هيچ گسستگي. همگي مردم بابل پادشاهي را گرامي داشتند و من همه (مردم) سرزمين ها را در زيستگاهي آرام بنشانيدم
{..............يک؟ غا}ز، دو اردک و ده قمري (فربه) بيش از (رسم معمول دادن) غازها، اردک ها و قمريان (معين کردم)
{............بل}ند وبر آن ها بيفزودم. در استوار گردانيدن ب{ناي} باروي «ايمگور ـ انليل، باروي بزرگ شهر بابل کوشيدم و
{..........}ديوار کناره اي (ساخته از) آجر را بر کنار خندق شهر که (يکي از) شاهان پيشين {ساخته و (بنايش ) بانجام نرسانيده } بود.
{بدانسان که} بر پيرامون {شهر (به تمامي) بر نيامده بود}، آنچه را که هيچ يک از شاهان پيشين (با وجود) افراد به بيگاري گرفته شده {کشورش} در بابل نساخته بودند.
{.......................از قبر} و آجر از نو بار دگر بساختم و {بنايشا}ن }را بانجام رسانيدم}
{دروازه هاي بزرگ وسيع مر آنها را بنهادم........و در هايي از چوب سدر} با پوششي از مفرغ، با آستانه ها و پاشنه {هايي از مس ريخته شده .............هر آنجايي که دروازه ها}يشان (يافت مي شد).
استوار گردانيدم
نو}شته اي لوحه اي (در بردارنده) نام آشورباني پال شاهي بيش از من در ميان آن (= بنا) بديد}م
----------------------------------------------------------------------------------
(اولين ترجمه از زبان اصلي به فارسي) از: دکتر عبدالمجيد ارفعي